تو حکمت خدا آدم میمونه، بخش خوبی از روزها رو همینجوری واسه خودت سر به هوا ،اینور و اونور، نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری ، زندگی خودتو میگذرونی…
بعد یهو توی کمتر از ۵ ساعت، با و بدون هماهنگی دو تا از بهترین دوستهای زندگیتو میبینی و همینطور ویژژژ شروع میکنی به صحبت کردن و صحبت شنفتن! کانهو گمشدهای که مدتها بود حس و حالت رو گرفته بود رو پیدا میکنی…
در یک لحظه، میفهمی که بعضی افراد در قلب تو هستد نه در زندگی تو.
عجیب اینکه افرادی توی قلب آدم میرن که توی زندگی روزمره تو جایی ندارن، اینها همونهایی هستن که هر وقت روزمرگی اعصابت رو بهم ریخته میتونی باهاشون صحبت کنی، به زندگی بخندی،به آدمها و خودت(بدون خجالت) غر بزنی، با شعرها بازی کنی ، از جدی نگرفتن دنیا لذت ببری.
امروز خوب سر ذوق اومدم، از اینکه یک دوست قدیمی به وبلاگی با نوشتههای نشده سر میزنه و غر میزنه که بنویس، از اینکه نگاه چپ چپش رو روانه روزگار من میکنه که اگر ننوشتم حتما خجالت بکشم. :دی
امروز خوب سر ذوق اومدم،از اینکه میشه راحت با یک دوست قدیمی ناله کرد، ناله شنفت و بیشتر از اون خندید به جکهایی که از این ناله ها میسازیم در حدی که اشکمون در بیاد!
خیلی مهم نیست دوستهای دلی همکارت باشن، هم دانشگاهی یا هر کسی که ممکنه هر روز ببینی، دوستی که راه دل رو پیدا کنه حتی اگر کنارت نباشه، همیشه همراهت میمونه.
پ.ن:
امروز آلبوم چشمه نوش شجریان رو دانلود کردم و گوش کردم:
ما سرخوشان مست دل از دست دادهایم
همراز عشق و همنفس جام باده ایم
اولین باشید که نظر می دهید